رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

دنیای شیرین قرمز رنگ تو

ساعتهای آخر شب را خیلی دوست دارم انگار یک جورهایی زمان کِش می آید تا تو خلوت کنی با خودت تا فکر کنی به کارهای ریز و درشت مانده ات و پرنده فکرت را پر بدهی برود هر جا که دلش میخواهدو بعد یک نفس عمیق بکشی و پیش خودت فکر کنی که روز را خوب سپری کرده ای یا نه و خداوند را شکر کنی برای همه داشته ها و نداشته هایت  وقتی نیم نگاهی به خواب شیرینت  از لای در می اندازم  آرامشم کامل می شود انگار نه انگار که رادمهری که اینطور با آرامش خوابیده همان موجود پرصحبت نیم ساعت پیش است که آسمان را به زمین دوخته و از هردری برایت سخنرانی کرده تا دقیقه ای دیر تر چشمان زیبایش را ببندد و وقتی خیالم از خوابیدن تو راحت می شود به سراغ اینجا می آیم دوست ...
24 مرداد 1393

نصيحتم برايت

رادمهرم می دانی  وقتی یک کبوتر با کلاغ ها معاشرت می کند، پرهایش سفید می ماند اما قلبش سیاه می شود؛ دوست داشتن کسی که لیاقت ندارد اسراف محبت است. کبوتر من! تو آزادی که با هر کس دوست داری معاشرت کنی. تو آزادی که به هر کجا می خواهی پر بکشی. کبوتر من! می دانم که شوق سر در آوردن از اسرار این جهان پهناور و مرموز در وجودت بیداد می کند؛  می دانم که چشم های خوشگلت از دیدن سیر نمی شود. می دانم که مهربانی ِپر از عشقی پر از حسی پر از احساس دوست داشتن خوب خوب می شناسمت و بیشتر از آن چه فکر کنی، می فهممت. کبوتر قشنگ من! تو آزادی هر کجا دوست داری برای خودت آشیانه بسازی؛  تو آزادی که آشیانه ات را با هر رنگی که می پسندی، ...
22 مرداد 1393

سورپرايز دايي برايت

رادمهرم روز جمعه دايي مهربانت به همراه باباصفا برايت كيك خريده بودن و كلي خوشحالت كردند يك روز از ماهگرد تولدزيبايت مي گذشت و حسابي ذوق كردي و بهت خوش گذشت عزيزم هميشه شاد ببينمت گلم از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . ...
19 مرداد 1393

یک سال و یازده ماهه شدی مهربانم

شکــــوهِ دلپسند من باز هم ماه مهربانی رسیده ماهی دیگر، و یک غرق شدن در رویای چند ثانیه ای دیگر، برای من . رویای 16 شهریور 91 همان 16 خاطره انگیز مقدس همان که تو با آمدنت قداست بخشیدی اش لااقل برای من گمان نمی برم عدد 16 را ببینم و بشنوم و یاد آن روز پُر عظمت نیافتم . که 16 با من عجین شده امروز، پنج شنبه 16 مرداد 93 بیست و سه ماهه شدی درست یک سال و یازده ماه پیش پنج شنبه ساعت 7:30 صبح نفست با نفسم یکی شد آقای کوچک من چیزی نمانده تا تولد دو سالگی ات . چیزی نمانده تا بهار آمدنت ... بهار که جای خود، تو همه فصلها را بهار کرده ای . همین ک...
16 مرداد 1393

همیشه باش همینقدر نزدیک و دوست داشتنی

دلبندم، باز شبی دیگر و بی‌تابی دیگر مرا فراگرفته است. هر روز بیشتر از روز قبل می‌فهمم که چه لذت توأم با دردی دارد این مادر شدن. این حس مادرانه هیچ منطق و زبانی سرش نمی‌شود. وقتی طغیان می‌کند دیگر نمی‌توان آن را آرام نمود. هیچ قدرتی یارای مقابله با آن را ندارد. هیچ دارویی تسکین‌دهنده آن نمی‌باشد. زمانهایی هست که نمی‌خواهی عقربه‌های ساعت حرکت کنند!! نمی‌خواهی روزها به سرعت بگذرند!! و دلت می‌خواهد زمان در لحظه متوقف شود! این است حال و روز این روزهای من... دلبندم هر روز و هر لحظه با منی با چشمان زیبا و محبت وصف ناپذیرت و این عطر وجودت است که مرا لبریز می‌کند. لبریز ...
12 مرداد 1393

ماه رمضان

رادمهرم دوباره منم می روم و دلم طاقت نمی آورد و دوباره باز می گردم  با کوله باری از حرفها و شعرهای ناگفته  تنها اینجا مکان امن عاشقانه های من است .... عزیزم آخرین روزهای ماه مبارک رمضان است  اولين  رمضانت در بطن وجودم گذشت دو ماه رمضان است که میهمان سفره افطارمان هستی  همه با چای و خرما افطار می کنند ما با لبخند زیبای تو این دو رمضان را خدای بر ما ببخشاید که بت پرست شدیم هرچند آفریدگارت انقدر بخشنده و مهربان است که می بخشد  چون این عشق را خودش در قلب ما به ودیعه گذاشته  کاش مجازاتش آغوش تو باشد  چشمانت را که به من می دوزی دامنم پر از پولک شعر می شود پری ماهی کوچک تو می شوم ساکن ...
5 مرداد 1393

وقتي پدر شدي

رادمهرم همين كه مي دانيم صبح ها چه ساعتي بيدار مي شوي كافيست همين كه مي دانيم دقيقا چه ساعتي از شب غرق در خوابي.... همين كه مي دانيم كدام شعر و آهنگ برايت عزيز است و بارها درخواست گوش دادنش را داري.... همين كه مي دانيم چه وقت گرسنه اي و سيرشدنت را مي بينيم كافي است همين كه مي دانيم كدام قصه و كدام حرف آرامت مي كند كافي است همين كه مي دانيم از چه خوشحال و از چه ناراحتي كافي است آغوش گرممان هميشه برايت باز است اين كافي است مي داني كافي بودنش براي چيست براي شكرگذاري از آفريدگارت ،اميد به زندگي،دلخوشي,دلگرمي و.... بالاخره آوازه مان به گوش تو خواهد رسيد شايد سالها بعد.... ن...
2 مرداد 1393

اتاقت از تو نور مي گيرد

نوگلم می دانی  در کناری از خانه ما اتاقیست به رنگ آبی  تخت و دیوار و عروسک  عکس یک فرشته  روی دیوار  پسری زیبا و خندان  یار من عشقم امیدم  کنون من هستم و او  شاد و خندان گرم بازی  موجی از مهر و عشق بازی  عکس خندان بشنو از من عاشقم من تو می دانی  بشنو از من تا نهایت  تا خدا تا بی نهایت  ماه تابانم بدان  راز خوشبختی هر کس به پراکندگی اوست  بر در و دیوارش نور می پاشی  روح می بخشی  تا ابد می ماند عطر خوب نفسهایت  پرم از بویش نرود از ذهنم نفست بویت گل دردانه من  این اتاق آبی بهترین خاطره است هم برای تو هم برای من ...
1 مرداد 1393
1